دانلود رمان نیم نگاه pdf از فاطمه مفتخر

دانلود رمان نیم نگاه pdf از فاطمه مفتخر

ژانر :

غوغا دختری اهل شهر یزداست که بر عکس اعضای خانوادش دنبال علاقه اش که اشپزی است میرود،و با یه مینی ون که لقب شازده به او داده، یک کافه دوره گرد دایر کرده، او خیلی اتفاقی گذرش به محله قدیمی زندگی شان می افتد و با همسایه ی دوران سکونتشان در آن محل دیدار میکندکه ...

  • کیفیت pdf
  • مدت زمان 3100

دانلود رمان نیم نگاه pdf از فاطمه مفتخر

 

خلاصه رمان نیم نگاه

کلنجار رفتن مرد مکانیک با شازده ام دقیقا یک ساعت طول کشید. می‌گفت فعلا کارش را راه انداخته، اما بهتر است به تعمیرگاه ببرمش برای سرویس شدن کامل. بعد از پرداخت هزینه و تشکر با در شازده گذاشتم و با کمک عزیز شروع کردم به حاضر کردن منوی امروزم چون شازده دیشب اینجا مانده بود، من نمی‌توانستم منوی روزهای قبل را حاضر کنم پس منوی جدید و مختصر امروزم را برنامه ریزی کردم، صد در صد بهتر از کار نکردن بود من تقريبا از هیچ قانونی پیروی نمی‌کردم کاری به شیوه کار بقیه کسانی که کافه سیار داشتند

نداشتم. هنوز پانزده دقیقه ای تا قرارگیری عقربه کوچک روی ساعت ده مانده بود و من برای حاضر کردن منوی امروزم وقت داشتم چون یزد زیاد شهر سحرخیزی محسوب نمی‌شد، مخصوصا که امروز جمعه بود؛ پس با خیال آسوده و دلگرم به کمک عزیز تخته سیاه ایستاده را بیرون از ماشین گذاشتم و جلوی تخته روی زانو نشستم. با گچ آبی کلمه‌ “کافه شازده” را پررنگ کردم. با کمک گچ های سفید هم رنگ کلاه کپم، منوی کوتاه و دوست داشتنی امروزم را نوشتم. داخل ون برگشتم؛ عزیز مشغول جا به جایی وسائل بود. _عزیز چرا جا

به جاشون می‌کنی؟ _اینجوری بهتر میشه. لبم را کج کردم. _ایرادش چیه اخه که بهتر بشه؟ _ایراد نداره مادر، من فقط دلم میخواد جا به جاشون کنم! منطق عزیز را دوست داشتم! ارام خندیدم و چیزی نگفتم امروز روز عزیزبود. _عزیزی من برم سوپرمارکت یکم خرت و پرت بگیرم. در حالی که با جا به جایی وسایل درون ون مشغول بود، بی توجه به من باشه ای گفت. عجله به خرج دادم و در همان پانزده دقیقه خریدم را کامل کردم و به مدد سرعت بالای پاهایم مسافت کوتاه را در نزدیک ترین زمان ممکن برگشتم. با دیدن صحنه رو به رویم …

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0

افزودن دیدگاه

هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(