آرام دخـتری برامده از بطن تاریخ، تاریخـی که کودکانه زیادی را از سر فقر و بی پولی به کام مرگ کشـانیده ! آرام برای فرار از دست پدر معتاد و رفقای او مجبور میشود در ده سالگی به کمک مادرش از روستای خود بگریزد، سرنوشت او را سر راه خـانواده ای قرار میدهد که ...
- کیفیت پی دی اف
- مدت زمان 1568
دانلود رمان ذهن خسته pdf فرزانه شفیع پور رایگان
گوشه ای از رمان ذهن خسته از فرزانه شفیع پور :
بعد از شامی که زیرنگاه های خصمانهی عمه زهر شد به کامم و هیچ از ان نفهمیدم در سالن نشستیم و امیر با نگاههای گاه و بی گاهش به من یاداوری میکرد که هنوز هم او را دارم. -خوب عمه جون فکر نمیکنی دیگه بعد از گذشت سه سال از رفتنه پدر و مادرت وقتشه که تکلیف مال و اموالشو مشخص کنی تا روحش اروم بگیره. قطره اشکی را که نمیدانم چطور آماده اش کرده بود، زدود و من به این اندیشیدم که بالاخره زمان جر و بحث این دفعه هم فرارسیده: تکلیفی نمونده که روشنش کنم.
عمه منو ارام بچه های اون مرحوم بودیم و طبق وصیتی که خونده شد پدر اموالی رو که داشت بین من و ارام تقسیم کرد. مطمئنم که خودش از این قضیه کاملا راضیه چرا که ما طبق وصیت خود پدر عمل کردیم. یادم به سه سال پیش و لحظهی خواندن وصیت نامه افتاد… ناصر بابا خونهی قلهک و داد به من با یه حساب بانکی پر خونه ای که الان توش هستیم و دفترکار امیر و کارخونه تولید قطعات یدکی اتومبیل رسید به امیر، البته امیر چون سواد چرخوندن کارخونه رو نداشت و نه علاقه ای به اینکار سهامشو واگذار کرد و من هم هیچ وقت نتوانستم پا به آن خانه بگذارم و همانطور دست نخورده است.
فقط گاهی نسرین جون را برای گردگیری به انجا میفرستم. عمه آن روز همانند چله از کمان رها شده از جا پرید و با لحن بدی به امیر گفت: میدونم که دلت برای این دختره بی کس و کار سوخته و داری در حقش لطف میکنی اما عمه چرا دیگه خونه یادگار پدربزرگتو میدی به یه اجنبی؟ هنوزم یاد آن روز مو به تنم سیخ میکند و دعوایی که به قهر طولانی مدت عمه منجر شد و عاقبت بعد از یکسال با پا در میونی مرجان، عمه و برادرزاده با یکدیگر آشتی کردند. اخه ارام خونه قلهکو میخواد چیکار؟ پوزخندی زدم که میدانستم صحبت را به همین جا خواهد کشاند و او چشمش به آن خانهی ارثیه ایه ناصر بابا هست. -اون دیگه با خود ارامه به من مربوط نمیشه. عمه جون دندانهایش را از حرص . . .
دانلود رمان ذهن خسته pdf فرزانه شفیع پور
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(