دانلود رمان مروارید pdf نازنین محمد حسینی

دانلود رمان مروارید pdf نازنین محمد حسینی

ژانر :

بُرهان زرگر، ته تغاری حاج آقا زرگر، بزرگ راسته‌ی طلافروش‌های بازار بزرگ تهران، پسری از یک خانواده‌ی سنتی و مذهبی که بجز خواهر و مادرش با هیچ جنس مونثی هم صحبت نمیشود و چشمانش هیچ زنی را نمی‌بیند! رسوایی او زمانی است که او را در بدترین موقعیت با مروارید دختر هجده ساله‌ای می بینند! مرواریدی که برای رسیدن به آرزوهایش از پرورشگاه که تمام سال‌های زندگیش را آنجا گذرانده و به دنبال زندگی جدید از پرورشگاه بیرون آمده! او در همان روز اول با برهان روبرو میشود و موقعیت بد آنها در آن انبار باعث میشود تا حرف‌های زیادی پشتشان باشد، حاج آقا زرگر، پدر برهان آنها را مجبور می‌کند تا با هم ازدواج کنند ...

  • مدت زمان 1203

دانلود رمان مروارید pdf نازنین محمد حسینی بدون سانسور

ژانر : 

گوشه ای از رمان مروارید نازنین محمد حسینی :

کورمال کورمال از توی تخت گرم و نرمی که توی اتاق بود بلند شدم پاهامو می‌کشیدم زمین تا وزنم رو بکشونم تا جلوی در و بدبختی که نیم ساعت بود پشت در وایساده بود رو از انتظار نجات بدم. خوب خوابم می‌اومد به من چه! ای خدا لعنتت کنه هر کی هستی! اگر دلیلی خدا دو برابر لعنتت کنه … اگر حاجی ای خدا حفظت کنه برامون ولی هرکس دیگه هستی الهی ذلیل شی خوابم میاااااد! کشون کشون دو قدم راه و که برام اندازه‌ی سه سال راه بود طی کردم و با چشمای بسته گوشی آیفون رو گذاشتم دم گوشم و گفتم: فرمایش؟ اول یه صدای خنده‌ی آروم توی گوشم پیچید و بعد یه دختر نرم و لطیف گفت: سلام جون درو باز میکنی عزیزم ریحان‌ام … ریحان… ریحان… ریحان خدا جون مارو حسابی گرفتیا؟ ریحان نداشتیم این دیگه از کجا ظاهر شد؟

چشمام باز شد و نگاهم از توی آیفون به دختر چادری محجبه افتاد. به به مثل اینکه با یه کلاس قرآن دیگه روبرو بودم. -معذرت می‌ خوام آبجی ولی به جا نیاوردم! دستمو زده بودم به کمرم و کنکاش کنان دنبال کشف هویت این ریحان خانم بودم -خواهر برهانم عزیزم. اوو کی میره این همه راهو این غضب الهی خواهر به این خوش بر و رویی داشت؟ فتبارک الله و احسن الخالقین. -ببخشید آبجی. در رو باز کردم و منتظر موندم بیاد بالا خدا شاهده به قرص ماه بود از پشت اون مانیتور فسقلی که این طوری به چشمم اومد صورتش با روسری و چادر قاب گرفته شده بود ولی لبخند از روی لباش کنار نمیرفت.

این بود آرمان‌ های ما سگ اخلاقشون باید نصیب ما میشد اونوقت آباجیش اینطور مهربون و خوش بر و رو؟ خدا مصبتو شکر اون از باباش اینم از آبجی خانمش خودش زیادی کرده بود که همه‌ی حرصت رو ریختی توی وجودش؟ سریع لباس شخصیامو که شسته بودم تنم کردم و موهامو با دستم مرتب کردم همچین تخت گاز خوابیده بودم که هیچ روزی توی این زندگی اینطور خوب و راحت نخوابیده بودم چندتا تقه به در خورد ولی زنگ نزد …

دانلود رمان جدید مروارید از نازنین محمد حسینی

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0

افزودن دیدگاه

هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(